امید زندگی مامان و بابا

سلام پسرم

سلام آرسامم...سلام عشقم... عزیزم... آرسامم ببخشید که خیلی وقته چیزی برات ننوشتم...بخدا وقت نمیشه...مامانی خودت که میدونی چقدر سرم شلوغه عشقم...ولی چند وقت به چند وقت توی وبلاگ عکسات عکس میزارم... پسرم...آرسامم خیلی خیلی دوست دارم...خیلی شیرین شدی...دلم میخواد بخورمت عشقم... خوشکلم شما انرژی عجیبی به زندگی من و بابا دادی...یکشنبه ها که از صبح تا 8 شب میرم دانشگاه به امید بغل کردنت سریع می ام خونه...دارم میام از خستگی در حال غش کردن هستم ولی به محظ اینکه میبینمت تمااام خستگی ها یادم میره بوسه بارونت میکنم...انقدر بوست میکنم که تمام لپت رژی میشه... بابا جون وقتی میره دانشگاه خیلی دلش تنگ میشه...میگه همش دلم میخواد بیام خونه پیش آرسام......
2 آذر 1392
1